WEBVTT
2
00:00:12.971 --> 00:00:14.139
اسم من اِله
3
00:00:14.889 --> 00:00:18.351
روح های تو خونه ی من
خیلی خانواده م رو اذیت کردن
4
00:00:18.935 --> 00:00:20.478
و کارهای ترسناکی انجام دادن
5
00:00:49.883 --> 00:00:52.010
بچه ها ازتون ممنونم که امروز اومدین اینجا
6
00:00:52.010 --> 00:00:52.760
«اِل»
7
00:00:52.802 --> 00:00:53.928
،همون طور که می دونید
8
00:00:54.012 --> 00:00:56.389
به تازگی خونه ی پدریمون رو فروختیم
9
00:00:56.431 --> 00:00:57.474
«.پائولینا، دختر اِل»
10
00:00:57.474 --> 00:01:00.393
و تمام ماهایی که تو اون خونه زندگی کردیم
11
00:01:01.478 --> 00:01:02.979
یه اتفاقی بوده که برامون افتاده باشه
12
00:01:03.021 --> 00:01:03.938
«.کریس، شوهر اِل»
13
00:01:03.938 --> 00:01:05.106
یه چیزهایی اتفاق افتاده که
14
00:01:05.190 --> 00:01:07.066
هیچ وقت در موردشون حرف نزدیم
15
00:01:07.901 --> 00:01:10.487
و اینجا جمع شدیم که
راجع به اون چیزها حرف بزیم
16
00:01:10.570 --> 00:01:12.071
حالا که دیگه اون خونه
17
00:01:12.155 --> 00:01:15.742
به نام خانواده ی ما نیست
به اون ماجراها خاتمه بدیم
18
00:01:17.076 --> 00:01:21.164
مامان و بابا تو فیلیپین با هم آشنا شدن
تو فلیپین با هم ازدواج کردن
19
00:01:21.164 --> 00:01:22.540
«.جِرُم، خواهرزاده ی اِل»
20
00:01:22.582 --> 00:01:26.002
پدرم بیشتر از 20سال
تو نیروی انتظامی خدمت کرد
21
00:01:26.878 --> 00:01:30.882
بابا یه باند معروف و بزرگ رو از پا درآورد
22
00:01:31.216 --> 00:01:34.219
و چند ماه بعد بهش گفته شد که
23
00:01:34.302 --> 00:01:35.929
دستور قتلش صادر شده
24
00:01:37.138 --> 00:01:42.143
به خاطر همین بود که تصمیم گرفتن
25
00:01:42.227 --> 00:01:43.770
بدون هیچ برنامه ی خاصی، به ایالات متحده بیان.
26
00:01:44.854 --> 00:01:47.065
اوایل که اومدیم آمریکا، بابا تو بانک کار می کرد.
«.ماری، خواهر بزرگتر اِل»
27
00:01:47.148 --> 00:01:51.819
در یک، می دونید، رستوران
به عنوان گارسون ماهر کار می کرد
28
00:01:51.903 --> 00:01:54.280
هم زمان 3تا شغل داشت
29
00:01:54.364 --> 00:01:59.661
این جوری تونست برامون یه خونه
با 5 اتاق خواب و 2 حمام تو «کارسون» بخره
30
00:02:02.830 --> 00:02:03.831
اِل
31
00:02:03.873 --> 00:02:06.668
.خونه ی خیلی قشنگی بود
32
00:02:15.009 --> 00:02:17.887
از وقتی که خانواده م به اون خونه نقل مکان کردن
33
00:02:17.971 --> 00:02:20.974
متوجه چیزهای خیلی وحشتناک شدم
34
00:02:21.057 --> 00:02:23.059
.هی، نمی تونیم قبض هامون رو پرداخت کنیم
35
00:02:23.184 --> 00:02:25.436
می خوام لباس های خوشگل بپوشم.
می خوام یه ماشین قشنگ زیر پام باشه.
36
00:02:33.236 --> 00:02:35.655
اگه بهش نگاه نکنی، اون وقت دیگه نمی ترسونتت
37
00:02:44.163 --> 00:02:47.041
خب، نه واقعاً، اما می دونی
من همون کاری رو که باید، انجام می دم.
38
00:02:50.503 --> 00:02:51.713
:وقتی مادرم گفت
39
00:02:52.213 --> 00:02:54.716
اگه بهش نگاه نکنی»
«.اون وقت دیگه نمی ترسونتت
40
00:02:56.300 --> 00:02:57.844
باعث شد بیشتر بترسم
41
00:02:58.428 --> 00:03:01.097
،چون می دونستم واقعاً
42
00:03:01.180 --> 00:03:04.392
یه چیزی هست و مادرم هم اون و می بینه
43
00:03:07.270 --> 00:03:11.024
فیلیپینی های زیادی به روح معتقدن.
44
00:03:11.774 --> 00:03:14.861
ما به روح می گیم «مومو.»
45
00:03:16.029 --> 00:03:18.906
اما راجع بهش حرف نمی زنیم،
چون، می دونی، اگه نبینیش
46
00:03:18.990 --> 00:03:21.159
،و باهاش کاری نداشته باشی
.پس اتفاقی هم نخواهد افتاد
47
00:03:21.242 --> 00:03:23.411
چون مثل این می مونه که بخوای تقویتش کنی
برای همین به کسی
48
00:03:24.203 --> 00:03:26.873
اجازه نمی دم که در مورد
این چیزها تو خونه ام حرف بزنه
49
00:03:27.707 --> 00:03:32.754
و پدر و مادرم نمی خواستن آشکارها و
با صدای بلند، بودن اون ها تو خونه رو تأیید کنن
50
00:03:33.796 --> 00:03:39.761
و هیچ وقت دور هم ننشستیم تا
تمام تجربیاتمون رو با هم دیگه ارزیابی کنیم
51
00:03:40.845 --> 00:03:44.849
همه می دونستیم که یه مومو تو خونه مونه
52
00:03:45.725 --> 00:03:46.976
،وقتی که یه دختر کوچولو بودم
53
00:03:47.059 --> 00:03:51.689
وقتی شب ها می خوابیدم،
تو اتاقم صدای خنده می شنیدم.
54
00:04:58.381 --> 00:05:00.925
صدای خنده از طرف عروسک ها بود
55
00:05:02.760 --> 00:05:04.220
می دونید، خب به عنوان یه دختر کوچولو
56
00:05:04.303 --> 00:05:07.640
وقتی همچین چیزی رو ببینی و تجربه کنی، چیکار می کنی؟
57
00:05:07.723 --> 00:05:10.226
،خب می ترسی، نمی دونی باید چیکار کنی
58
00:05:11.727 --> 00:05:13.062
،به پدر و مادرم گفتم
59
00:05:13.145 --> 00:05:17.275
وقتی اون ها فکر کردن که، می دونی، تخیلی شدم
60
00:05:17.358 --> 00:05:19.944
بعدش دیگه بیخیالش شدم -
درسته -
61
00:05:21.070 --> 00:05:24.532
خب، یه شب داشتم از پله ها بالا می رفتم
62
00:06:17.126 --> 00:06:19.628
همون زنی بود که با مادرم دیده بودم
63
00:06:19.712 --> 00:06:21.839
و مرد قد بلند هم کنارش بود
64
00:06:23.299 --> 00:06:25.176
فقط یادمه که
65
00:06:25.259 --> 00:06:28.929
مامان بود که فهمید من خودم رو کثیف کردم
66
00:06:30.347 --> 00:06:31.390
از دستم عصبی شد
67
00:06:31.474 --> 00:06:34.101
و منم اصلاً هیچی نگفتم
68
00:06:34.185 --> 00:06:35.686
هیچ وقت بهش نگفتم که چی دیدم
69
00:06:38.189 --> 00:06:41.984
اصلاً فکرش رو هم نمی کردم که می تونم
به شما، برادر و خواهرهام هم بگم
70
00:06:42.068 --> 00:06:44.278
شماها خیلی ازم بزرگتر بودید
71
00:06:44.737 --> 00:06:46.739
واقعاً کسی رو نداشتم که باهاش صحبت کنم
72
00:06:46.822 --> 00:06:49.200
...خب، منم همچین حسی رو داشتم، اما
73
00:06:50.242 --> 00:06:53.287
من فکر می کردم کسی حرفم رو باور نمی کنه
74
00:06:53.537 --> 00:06:55.164
،فکر می کردم بهم می خندید
75
00:06:55.247 --> 00:06:56.624
برای همین چیزی نگفتم
76
00:06:59.376 --> 00:07:03.130
...تجربه ی بعدی که داشتم
77
00:07:03.214 --> 00:07:06.300
این بود که هرجا بودم، یه چیزی هم باهام بود
78
00:07:43.879 --> 00:07:46.257
اون می خواست پیشم باشه
و این بهم احساس آرامش می داد
79
00:07:46.340 --> 00:07:48.050
...چون من
80
00:07:48.092 --> 00:07:52.137
،چیزی که هرگز به کسی نگفتم
اینه که من واقعاً بچه ی تنهایی بودم
81
00:07:52.805 --> 00:07:56.642
و اون دختر بچه اوایل مثل یه دوست بود برام
82
00:07:57.351 --> 00:07:58.561
،کمی بعدش
83
00:07:59.103 --> 00:08:00.521
من تو اتاق تو بودم.
84
00:10:40.806 --> 00:10:42.933
اون روز نصف خونه مون تو آتیش سوخت
85
00:10:46.186 --> 00:10:48.021
دردناک و
86
00:10:48.397 --> 00:10:52.150
...دلخراش بود چون خونه ی پدر و مادر
87
00:10:53.110 --> 00:10:55.571
،دیگه بخشی از خونه سوخته بود
88
00:10:55.988 --> 00:10:58.740
اونم بعد از کلی پول صرف کردن
89
00:10:58.824 --> 00:11:01.034
برای خرید اون خونه
90
00:11:01.201 --> 00:11:03.287
که خونه و سر پناهی برای ما باشه
91
00:11:03.287 --> 00:11:04.288
...و بعد اون اتفاق افتاده بود
92
00:11:13.130 --> 00:11:15.507
خدا رو شکر کردیم که همه سالم بودن
93
00:11:20.345 --> 00:11:22.347
خدا رو شکر که حالت خوبه
94
00:11:29.855 --> 00:11:34.901
اولین اتفاق مهم بعد از آتش سوزی
95
00:11:34.985 --> 00:11:37.237
برایخواهرزاده م جرمی افتاد
96
00:11:37.321 --> 00:11:39.698
تازه چند وقت از به راه افتادنت می گذشت
97
00:12:42.344 --> 00:12:44.137
به مادر یا پدرت گفته بودی که
98
00:12:44.888 --> 00:12:48.183
،یه دختره بود که می خواست تو رو بکشه
99
00:12:48.266 --> 00:12:49.393
می خواست تو آب خفه ت کنه
100
00:12:51.228 --> 00:12:57.526
آره اون ترسی رو که
...هر بار از کنار چاه رد می شدم یادمه
101
00:12:57.609 --> 00:12:59.027
مضطرب می شدم.
102
00:12:59.111 --> 00:13:04.074
فقط یادمه که وقتی بچه بودم از کنار چاه یا
103
00:13:04.157 --> 00:13:06.493
یا کنار آب بودن، می ترسیدم.
104
00:13:12.374 --> 00:13:17.504
خب، سال ها گذشت و من خیلی
احساس اضطراب و ناتوانی می کردم.
105
00:13:24.052 --> 00:13:26.680
می دونستم هیچ وقت نمی تونم
از دست اون دختر کوچولو در برم.
106
00:13:28.265 --> 00:13:31.268
یادم میاد یه شب تو اتاقم بودم.
107
00:15:11.117 --> 00:15:16.748
قرص ها رو خوردم و رگ مچ دستم و زدم
.مچ دست چپم،
108
00:15:19.834 --> 00:15:22.087
داشتم به آینده م فکر می کردم، چون اگه
109
00:15:22.170 --> 00:15:24.381
می خواست همه ش پیش من بمونه،
اون وقت دیگه آینده ای نداشتم.
110
00:15:24.714 --> 00:15:25.882
نمی خواستم این جوری بشه.
111
00:15:27.050 --> 00:15:29.594
یه چیزای مبهمی از اون اتفاق یادمه.
112
00:15:30.845 --> 00:15:34.849
یادمه خاله یه مدت نبود،
ولی دلیلش رو نمی دونستم.
113
00:15:36.559 --> 00:15:39.437
ولی آره می دونستم که
به دلایلی باید می رفت بیمارستان.
114
00:15:41.398 --> 00:15:43.274
خب وقتی که از بیمارستان برگشتم،
115
00:15:43.650 --> 00:15:44.943
حس می کردم که محکوم به فنام.
116
00:15:45.902 --> 00:15:49.447
برای فرار از اتفاقاتی
که داخل خونه سرم می اومد،
117
00:15:50.407 --> 00:15:51.616
باید روزها بیرون از خونه می بودم،
118
00:15:51.699 --> 00:15:53.576
گاهی اوقات حتی هفته ها بیرون از خونه بودم،
119
00:15:53.660 --> 00:15:56.204
چون بیرون از خونه همیشه شاد بودم،
120
00:15:56.871 --> 00:16:00.917
ولی تو خونه که بودم می دونستم
دختر کوچولو همیشه باهامه.
121
00:16:01.000 --> 00:16:04.421
و اون زمان 16 سالَم بود،
122
00:16:04.504 --> 00:16:06.005
که با کریس آشنا شدم.
123
00:16:06.423 --> 00:16:10.343
و همون دفعه ی اولی که کریس رو دیدم،
124
00:16:12.929 --> 00:16:14.889
فهمیدم که دلم بچه می خواد.
125
00:16:15.682 --> 00:16:19.853
و در نهایت هم تصمیم مون رو گرفتیم.
126
00:16:19.936 --> 00:16:23.523
و من و کریس قبل از
فارغ التحصیلی از دبیرستان، ازدواج کردیم
127
00:16:23.606 --> 00:16:28.445
و کریس اومد خونه ی پدر و مادرم،
تا با هم زندگی کنیم.
128
00:16:28.862 --> 00:16:34.576
استطاعت مالی برای اینکه خودمون خونه بگیریم
رو نداشتیم. این جوری راحت تر بود.
129
00:16:35.285 --> 00:16:37.704
- .اوایل اتفاقی نیفتاد -
نه .
130
00:16:37.787 --> 00:16:39.539
اوقات خیلی خوشی بود.
131
00:16:40.290 --> 00:16:44.002
هیچ تجربه ی غیرنرمالی تو خونه م نداشتم.
132
00:16:45.420 --> 00:16:46.880
.ولی بعد دوباره شروع شد
133
00:16:47.422 --> 00:16:50.300
.و بعد دیگه انگار خودم نبودم
134
00:17:01.394 --> 00:17:04.939
.نسبت به شوهرم احساس خشم شدیدی پیدا کردم
135
00:17:05.064 --> 00:17:07.901
.البته فقط وقتی که تو خونه بودیم
136
00:17:22.999 --> 00:17:27.670
بعد از برگشت دختر کوچولو،
اتفاقات با سرعت بیشتری رخ دادن.
137
00:17:27.754 --> 00:17:30.173
در طی سال ها
138
00:17:30.506 --> 00:17:35.094
دخترمون شروع به تعریف کردن داستان هاش کرد.
139
00:17:36.554 --> 00:17:40.141
مشغول بازی که بودیم یهو می دیدم
یه دوست جدید هم پیشمونه.
140
00:17:40.224 --> 00:17:41.351
اسمش و پسرِ قرمز گذاشتیم.
141
00:17:41.434 --> 00:17:43.811
اصلاً برامون سؤال نشد
که چرا این اسم رو روش گذاشتیم..
142
00:17:43.895 --> 00:17:46.898
اون فقط کسی بود که
همیشه تو خونه باهاش بازی می کردیم.
143
00:17:58.409 --> 00:17:59.410
بیا.
144
00:18:15.551 --> 00:18:16.552
بیا.
145
00:18:17.679 --> 00:18:18.680
بیا.
146
00:18:25.520 --> 00:18:26.521
بیا، بیا.
147
00:18:26.896 --> 00:18:27.897
بیا.
148
00:18:32.318 --> 00:18:33.319
بیا.
149
00:18:33.611 --> 00:18:34.612
بیا.
150
00:18:39.033 --> 00:18:40.034
بیا.
151
00:18:40.493 --> 00:18:41.994
بیا. بیا.
152
00:18:52.088 --> 00:18:53.089
بیا. بیا.
153
00:18:57.677 --> 00:18:58.678
بیا.
154
00:19:09.522 --> 00:19:11.107
ما رو تشویق می کرد که بپریم.
155
00:19:11.566 --> 00:19:13.985
«.بهمون می گفت: «بپر، بپر
156
00:19:15.194 --> 00:19:18.239
اون موقع بود که فهمیدم
چرا بهش می گفتیم پسرِ قرمز.
157
00:19:18.322 --> 00:19:20.908
چون سر تا پاش خون بود.
158
00:19:23.911 --> 00:19:27.373
پس حس کردم که تو شرایط غیرممکنی هستم
159
00:19:27.457 --> 00:19:30.501
که خانواده م رو آوردم تو این خونه
160
00:19:30.585 --> 00:19:32.378
و الان اینجا گیر افتادیم،
161
00:19:32.795 --> 00:19:37.341
چون در شرایطی نبودیم که بتونیم
از اونجا بریم و از پس هزینه های
162
00:19:37.884 --> 00:19:39.427
خونه بربیایم.
163
00:19:40.803 --> 00:19:44.390
فقط یادمه که یه شب...
164
00:20:39.153 --> 00:20:40.196
بس کن!
165
00:20:40.488 --> 00:20:41.489
بس کن!
166
00:20:44.075 --> 00:20:44.909
وای.
167
00:20:44.992 --> 00:20:46.327
ممکن بود بُکُشیش.
168
00:20:49.413 --> 00:20:52.333
- .دختر کوچولوئه وادارم کرد اون کارو بکنم -
تو چیزی نگفتی؟
169
00:20:52.416 --> 00:20:54.585
«گفتم: «چرا داری باهام دعوا می کنی؟
170
00:20:54.627 --> 00:20:57.672
چیزی جز تاریکی و ظلمت حس نمی کردم.
171
00:20:57.755 --> 00:21:02.385
اصلاً احساس پشیمانی و ندامت نداشتم.
172
00:21:03.719 --> 00:21:04.929
اما اون خودم نبودم.
173
00:21:05.554 --> 00:21:07.807
ولی یادمه که درنهایت رفتیم بیرون.
174
00:21:08.015 --> 00:21:10.101
و تا رفتم بیرون،
175
00:21:12.103 --> 00:21:13.688
نور و روشنایی رو حس کردم.
176
00:21:16.524 --> 00:21:18.901
.یادمه که گفتی باید از اون خونه بریم بیرون
177
00:21:18.943 --> 00:21:20.152
.باید همین الان بریم
178
00:21:27.243 --> 00:21:28.661
تهش از اونجا رفتیم بیرون،
179
00:21:29.704 --> 00:21:33.582
و هرگز به عقب نگاه نکردیم
و به اونجا برنگشتیم.
180
00:21:34.375 --> 00:21:37.336
تجربیاتی که شماها ازش می گین
181
00:21:38.337 --> 00:21:40.214
من ازش هیچ اطلاعی نداشتم...
182
00:21:42.008 --> 00:21:46.303
ولی برام مُسجل می کنه دیوونه نیستم.
183
00:21:46.387 --> 00:21:49.056
چون اگه من دیوونه م
،پس همه ی شماها هم دیوونه این،
184
00:21:49.140 --> 00:21:51.350
ولی همه مون به شکل متفاوتی
همین رو تجربه کردیم.
185
00:21:53.894 --> 00:21:55.187
بعد از این که از اون خونه اومدیم بیرون،
186
00:21:55.688 --> 00:21:59.358
مامان آلزایمر گرفت.
187
00:21:59.442 --> 00:22:03.195
دیگه به جایی رسیده بود
که نزدیکای فوتش بود، می دونین
188
00:22:03.279 --> 00:22:05.030
حتی با شرایطی که داشت وضعش بد و بدتر می شد.
189
00:22:05.114 --> 00:22:07.950
پس منم رفتم که ببینمش.
190
00:22:08.033 --> 00:22:10.202
خیلی سخت بود که بخوام
دوباره به اون خونه برگردم،
191
00:22:10.286 --> 00:22:13.956
ولی می خواستم براش آخرین بار مادرم و ببینم.
192
00:22:14.039 --> 00:22:17.752
:به زبان تاگالوگی گفت
193
00:22:18.085 --> 00:22:19.754
«.خیلی بد شد که اونا می خوان بگیرنت»
194
00:22:22.006 --> 00:22:23.799
«منم گفتم :«کیا؟
195
00:22:23.883 --> 00:22:25.509
و اون به بالای
196
00:22:26.469 --> 00:22:28.596
پله ها نگاه کرد
197
00:22:28.679 --> 00:22:30.181
«و گفت: «اونا.
198
00:22:33.893 --> 00:22:36.479
،مرد قد بلند با لباس و کفش تیره»
199
00:22:36.562 --> 00:22:39.106
«.زن کوچک پیر و دختر کوچولوئه
200
00:22:42.318 --> 00:22:43.903
:منم گفتم
201
00:22:44.320 --> 00:22:47.573
«اونا؟ از بهشت اومدن؟
202
00:22:47.656 --> 00:22:50.493
«از بالا اومدن یا پایین؟»
203
00:22:51.368 --> 00:22:52.369
«یا از جهنم؟»
204
00:22:53.412 --> 00:22:58.334
و با چهره ای خشک و بی تفاوت
مستقیم بهم نگاه کرد و،
205
00:22:58.667 --> 00:23:00.669
«.گفت: «از پایین
206
00:23:01.378 --> 00:23:02.379
«.از جهنم»
207
00:23:04.840 --> 00:23:07.593
من زهره ترک شدم.
208
00:23:11.430 --> 00:23:16.519
مامان مُرد و ما هم
هر چه سریع تر خونه رو فروختیم.
209
00:23:19.897 --> 00:23:26.028
و بعد از امروز دیگه دلم نمی خواد
درباره ی تجربیاتمون صحبت کنم.
210
00:23:26.987 --> 00:23:28.572
منم با کسی صحبت نمی کنم
211
00:23:28.572 --> 00:23:32.034
چون دیگه دلم نمی خواد با مسائل شیطانی ای
212
00:23:32.117 --> 00:23:33.911
که تو خونه داشتیم، سر و کار داشته باشم.
213
00:23:33.994 --> 00:23:37.706
وقتی کسی درباره ش حرف بزنه،
یه اتفاقی می افته.
214
00:23:38.374 --> 00:23:41.794
فروش خونه یعنی خاتمه دادن به اون ماجراها.
217
00:31:01.983 --> 00:31:03.151
اسم من اِله.
218
00:31:03.902 --> 00:31:07.364
روح های تو خونه ی من
خیلی خانواده م رو اذیت کردن
219
00:31:07.947 --> 00:31:09.491
و کارهای وحشتناکی انجام دادن.
220
00:31:38.895 --> 00:31:41.022
بچه ها ازتون ممنونم که امروز اومدین اینجا.
221
00:31:41.022 --> 00:31:41.773
«اِل»
222
00:31:41.815 --> 00:31:42.941
همون طور که می دونین
223
00:31:43.024 --> 00:31:45.401
به تازگی خونه ی پدری مون رو فروختیم
224
00:31:45.443 --> 00:31:46.486
«.پائولینا، دختر اِل»
225
00:31:46.486 --> 00:31:49.405
و همه ی ماهایی که تو اون خونه زندگی کردیم
226
00:31:50.490 --> 00:31:51.991
یه اتفاقی بوده که برامون رخ داده باشه.
227
00:31:52.033 --> 00:31:52.951
«.کریس، شوهر اِل»
228
00:31:52.951 --> 00:31:54.119
یه چیزایی اتفاق افتاده که
229
00:31:54.202 --> 00:31:56.079
هیچ وقت درباره شون صحبت نکردیم.
230
00:31:56.913 --> 00:31:59.499
و اینجا جمع شدیم که
درباره ی اون چیزها صحبت کنیم.
231
00:31:59.582 --> 00:32:01.084
حالا که دیگه اون خونه
232
00:32:01.167 --> 00:32:04.754
به نام خانواده ی ما نیست
به اون ماجراها خاتمه بدیم.
233
00:32:06.089 --> 00:32:10.176
مامان و بابا تو فیلیپین با هم آشنا شدن
تو فلیپین با هم ازدواج کردن.
234
00:32:10.176 --> 00:32:11.553
«.جِرُم، خواهرزاده ی اِل»
235
00:32:11.594 --> 00:32:15.014
پدرم بیشتر از 20 سال
تو نیروی انتظامی خدمت کرد.
236
00:32:15.890 --> 00:32:19.894
بابا یه باند معروف و بزرگ رو از پا درآورد
237
00:32:20.228 --> 00:32:23.231
و چند ماه بعد بهش گفته شد که
238
00:32:23.314 --> 00:32:24.941
دستور قتلش صادر شده.
239
00:32:26.150 --> 00:32:31.155
به خاطر همین بود که تصمیم گرفتن
240
00:32:31.239 --> 00:32:32.782
بدون هیچ برنامه ی خاصی،
به ایالات متحده بیان.
241
00:32:33.867 --> 00:32:36.077
اوایل که اومدیم آمریکا
بابا تو بانک کار می کرد.
«.ماری، خواهر بزرگتر اِل»
242
00:32:36.160 --> 00:32:40.832
تو یه، می دونین، رستوران
به عنوان گارسون ماهر کار می کرد.
243
00:32:40.915 --> 00:32:43.293
هم زمان سه تا شغل داشت.
244
00:32:43.376 --> 00:32:48.673
این جوری تونست برامون یه خونه
با 5 اتاق خواب و 2 حمام تو «کارسون» بخره.
245
00:32:51.843 --> 00:32:52.844
اِل.
246
00:32:52.886 --> 00:32:55.680
.خونه ی خیلی خوشگلی بود
247
00:33:04.022 --> 00:33:06.899
از زمانی که خانواده م
به اون خونه نقل مکان کردن
248
00:33:06.983 --> 00:33:09.986
متوجه چیزهای خیلی ترسناک شدم.
249
00:33:10.069 --> 00:33:12.071
.هی، نمی تونیم قبض هامون رو پرداخت کنیم
250
00:33:12.196 --> 00:33:14.449
می خوام لباسای قشنگ بپوشم.
می خوام یه ماشین قشنگ زیر پام باشه.
251
00:33:22.248 --> 00:33:24.667
اگه بهش نگاه نکنی، اون وقت دیگه نمی ترسونتت.
252
00:33:33.176 --> 00:33:36.054
خب، نه واقعاً، ولی می دونی
من همون کاری رو که باید، انجام می دم.
253
00:33:39.515 --> 00:33:40.725
:وقتی مامانم گفت
254
00:33:41.225 --> 00:33:43.728
اگه بهش نگاه نکنی»
«.اون وقت دیگه نمی ترسونتت،
255
00:33:45.313 --> 00:33:46.856
باعث شد بیشتر بترسم.
256
00:33:47.440 --> 00:33:50.109
چون می دونستم واقعاً،
257
00:33:50.193 --> 00:33:53.404
یه چیزی هست و مادرم هم اون و می بینه.
258
00:33:56.282 --> 00:34:00.036
فیلیپینی های زیادی به روح معتقدن.
259
00:34:00.787 --> 00:34:03.873
ما به روح می گیم «مومو.»
260
00:34:05.041 --> 00:34:07.919
ولی درباره ش حرف نمی زنیم،
چون، می دونی، اگه نبینیش
261
00:34:08.002 --> 00:34:10.171
و باهاش کاری نداشته باشی
.پس اتفاقی هم نخواهد افتاد،
262
00:34:10.254 --> 00:34:12.423
چون مثل این می مونه که بخوای تقویتش کنی
واسه همین به کسی.
263
00:34:13.216 --> 00:34:15.885
اجازه نمی دم که درباره ی
این چیزها تو خونه م حرف بزنه.
264
00:34:16.719 --> 00:34:21.766
و پدر و مادرم نمی خواستن آشکارا و
با صدای بلند، بودن اونا تو خونه رو تأیید کنن
265
00:34:22.809 --> 00:34:28.773
و هیچ وقت دور هم ننشستیم تا
همه ی تجربیاتمون رو با هم دیگه ارزیابی کنیم.
266
00:34:29.857 --> 00:34:33.861
همه می دونستیم که یه مومو تو خونه مونه.
267
00:34:34.737 --> 00:34:35.988
وقتی که یه دختر کوچولو بودم،
268
00:34:36.072 --> 00:34:40.701
وقتی شب ها می خوابیدم،
تو اتاقم صدای خنده می شنیدم.
269
00:35:47.393 --> 00:35:49.937
صدای خنده از طرف عروسک ها بود.
270
00:35:51.772 --> 00:35:53.232
می دونین، خب به عنوان یه دختر کوچولو،
271
00:35:53.316 --> 00:35:56.652
وقتی همچین چیزی رو ببینی
و تجربه کنی، چی کار می کنی؟
272
00:35:56.736 --> 00:35:59.238
خب می ترسی، نمی دونی باید چی کار کنی،
273
00:36:00.740 --> 00:36:02.074
به بابا و مامانم گفتم،
274
00:36:02.158 --> 00:36:06.287
وقتی اونا فکر کردن که، می دونی، تخیلی شدم.
275
00:36:06.370 --> 00:36:08.956
- .بعدش دیگه بی خیالش شدم -
درسته .
276
00:36:10.082 --> 00:36:13.544
خب، یه شب داشتم از پله ها بالا می رفتم.
277
00:37:06.138 --> 00:37:08.641
همون زنی بود که با مامانم دیده بودم
278
00:37:08.724 --> 00:37:10.851
و مردِ قد بلند هم کنارش بود.
279
00:37:12.311 --> 00:37:14.188
فقط یادمه که
280
00:37:14.271 --> 00:37:17.942
مامان بود که فهمید من خودم و کثیف کردم.
281
00:37:19.360 --> 00:37:20.403
از دستم عصبی شدم.
282
00:37:20.486 --> 00:37:23.114
و منم اصلاً هیچی نگفتم.
283
00:37:23.197 --> 00:37:24.698
هیچ وقت بهش نگفتم که چی دیدم.
284
00:37:27.201 --> 00:37:30.996
اصلاً فکرش رو هم نمی کردم که می تونم
به شما، برادر و خواهرهام هم بگم.
285
00:37:31.080 --> 00:37:33.290
شماها خیلی ازم بزرگتر بودین.
286
00:37:33.749 --> 00:37:35.751
واقعاً کسی رو نداشتم که باهاش حرف بزنم.
287
00:37:35.835 --> 00:37:38.212
خب، منم همچین حسی رو داشتم، ولی...
288
00:37:39.255 --> 00:37:42.299
من فکر می کردم کسی حرفم رو باور نمی کنه.
289
00:37:42.550 --> 00:37:44.176
فکر می کردم بهم می خندین،
290
00:37:44.260 --> 00:37:45.636
واسه همین چیزی نگفتم.
291
00:37:48.389 --> 00:37:52.143
تجربه ی بعدی که داشتم...
292
00:37:52.226 --> 00:37:55.312
این بود که هرجا بودم، یه چیزی هم باهام بود.
293
00:38:32.892 --> 00:38:35.269
اون می خواست پیشم باشه
و این بهم احساس آرامش می داد.
294
00:38:35.352 --> 00:38:37.062
چون من...
295
00:38:37.104 --> 00:38:41.150
چیزی که هرگز به کسی نگفتم
اینه که من واقعاً بچه ی تنهایی بودم،
296
00:38:41.817 --> 00:38:45.654
و اون دختر بچه اوایل مثل یه دوست بود برام.
297
00:38:46.363 --> 00:38:47.573
یه کم بعدش،
298
00:38:48.115 --> 00:38:49.533
من تو اتاق تو بودم.
299
00:41:29.818 --> 00:41:31.945
اون روز نصف خونه مون تو آتیش سوخت.
300
00:41:35.199 --> 00:41:37.034
دردناک و
301
00:41:37.409 --> 00:41:41.163
دلخراش بود چون خونه ی مامان و بابا...
302
00:41:42.122 --> 00:41:44.583
دیگه بخشی از خونه سوخته بود،
303
00:41:45.000 --> 00:41:47.753
اونم بعد از کلی پول صرف کردن
304
00:41:47.836 --> 00:41:50.047
برای خرید اون خونه
305
00:41:50.214 --> 00:41:52.299
که خونه و سرپنهاهی برای ما باشه
306
00:41:52.299 --> 00:41:53.300
و بعد اون اتفاق افتاده بود...
307
00:42:02.142 --> 00:42:04.519
خدا رو شکر کردیم که همه سالم بودن.
308
00:42:09.358 --> 00:42:11.360
خدا رو شکر که حالت خوبه.
309
00:42:18.867 --> 00:42:23.914
اولین اتفاق مهم بعد از آتش سوزی
310
00:42:23.997 --> 00:42:26.250
واسه خواهرزاده م جرمی رخ داد.
311
00:42:26.333 --> 00:42:28.710
تازه چند وقت از به راه افتادنت می گذشت.
312
00:43:31.356 --> 00:43:33.150
به مامان یا بابات گفته بودی که
313
00:43:33.900 --> 00:43:37.195
یه دختره بود که می خواست بُکُشتت،
314
00:43:37.279 --> 00:43:38.405
می خواست تو آب خفه ت کنه.
315
00:43:40.240 --> 00:43:46.538
آره اون ترسی رو که
هر بار از کنار چاه رد می شدم یادمه...
316
00:43:46.621 --> 00:43:48.039
مضطرب می شدم.
317
00:43:48.123 --> 00:43:53.086
فقط یادمه که وقتی بچه بودم از کنار چاه یا
318
00:43:53.170 --> 00:43:55.505
یا کنار آب بودن، می ترسیدم.
319
00:44:01.386 --> 00:44:06.516
خب، سال ها گذشت و من خیلی
احساس اضطراب و ناتوانی می کردم.
320
00:44:13.064 --> 00:44:15.692
می دونستم هیچ وقت نمی تونم
از دست اون دختر کوچولو در برم.
321
00:44:17.277 --> 00:44:20.280
یادم میاد یه شب تو اتاقم بودم.
322
00:46:00.130 --> 00:46:05.760
قرص ها رو خوردم و رگ مچ دستم و زدم
.مچ دست چپم،
323
00:46:08.847 --> 00:46:11.099
داشتم به آینده م فکر می کردم، چون اگه
324
00:46:11.182 --> 00:46:13.393
می خواست همه ش پیش من بمونه،
اون وقت دیگه آینده ای نداشتم.
325
00:46:13.727 --> 00:46:14.894
نمی خواستم این جوری بشه.
326
00:46:16.062 --> 00:46:18.606
یه چیزای مبهمی از اون اتفاق یادمه.
327
00:46:19.858 --> 00:46:23.862
یادمه خاله یه مدت نبود،
ولی دلیلش رو نمی دونستم.
328
00:46:25.572 --> 00:46:28.450
ولی آره می دونستم که
به دلایلی باید می رفت بیمارستان.
329
00:46:30.410 --> 00:46:32.287
خب وقتی که از بیمارستان برگشتم،
330
00:46:32.662 --> 00:46:33.955
حس می کردم که محکوم به فنام.
331
00:46:34.914 --> 00:46:38.460
برای فرار از اتفاقاتی
که داخل خونه سرم می اومد،
332
00:46:39.419 --> 00:46:40.628
،باید روزها بیرون از خونه می بودم
333
00:46:40.712 --> 00:46:42.589
،بعضی وقت ها حتی هفته ها بیرون از خونه بودم
334
00:46:42.672 --> 00:46:45.216
،چون بیرون از خونه همیشه شاد بودم
335
00:46:45.884 --> 00:46:49.929
اما تو خونه که بودم، می دونستم دختر کوچولو همیشه باهامه
336
00:46:50.013 --> 00:46:53.433
،و اون زمان 16ساله بودم
337
00:46:53.516 --> 00:46:55.018
که با کریس آشنا شدم
338
00:46:55.435 --> 00:46:59.355
،و همون دفعه ی اولی که کریس رو دیدم
339
00:47:00.106 --> 00:47:02.317
احساس خوبی داشتم و با خودم می گفتم
«اوه، کریس نیمه ی گمشده ی منه»
340
00:47:02.400 --> 00:47:04.402
و از همون سن کم این و می دونستم
341
00:47:10.700 --> 00:47:12.660
فهمیدم که دلم بچه می خواد
342
00:47:13.453 --> 00:47:17.624
و در نهایت هم تصمیممون رو گرفتیم
343
00:47:17.707 --> 00:47:21.294
و من و کریس قبل از
فارغ التحصیلی از دبیرستان، ازدواج کردیم
344
00:47:21.377 --> 00:47:26.216
و کریس اومد خونه ی پدر و مادرم، تا با هم زندگی کنیم.
345
00:47:26.633 --> 00:47:32.347
استطاعت مالی برای اینکه خودمون خونه بگیریم
رو نداشتیم. این جوری راحت تر بود
346
00:47:33.056 --> 00:47:35.475
اوایل اتفاقی نیفتاد -
نه -
347
00:47:35.558 --> 00:47:37.310
اوقات خیلی خوشی بود
348
00:47:38.061 --> 00:47:41.773
هیچ تجربه ی غیرنرمالی تو خونه م نداشتم
349
00:47:43.191 --> 00:47:44.651
.اما بعد دوباره شروع شد
350
00:47:45.193 --> 00:47:48.071
.و بعد دیگه انگار خودم نبودم
351
00:47:59.165 --> 00:48:02.710
.نسبت به شوهرم احساس خشم شدیدی پیدا کردم
352
00:48:02.835 --> 00:48:05.672
.البته فقط وقتی که تو خونه بودیم
353
00:48:20.770 --> 00:48:25.441
بعد از برگشت دختر کوچولو،
اتفاقات با سرعت بیشتری رخ دادن.
354
00:48:25.525 --> 00:48:27.944
در طی سال ها
355
00:48:28.278 --> 00:48:32.865
دخترمون شروع به تعریف کردن داستان هاش کرد
356
00:48:34.325 --> 00:48:37.912
مشغول بازی که بودیم یهو می دیدم
یه دوست جدید هم پیشمونه
357
00:48:37.996 --> 00:48:39.122
اسمش رو پسرِ قرمز گذاشتیم
358
00:48:39.205 --> 00:48:41.582
اصلاً برامون سئوال نشد که چرا این اسم رو روش گذاشتیم
359
00:48:41.666 --> 00:48:44.669
اون فقط کسی بود که همیشه تو خونه باهاش بازی می کردیم
360
00:48:56.180 --> 00:48:57.181
بیا
361
00:49:13.323 --> 00:49:14.324
بیا
362
00:49:15.450 --> 00:49:16.451
بیا
363
00:49:23.291 --> 00:49:24.292
بیا، بیا
364
00:49:24.667 --> 00:49:25.668
بیا
365
00:49:30.089 --> 00:49:31.090
بیا
366
00:49:31.382 --> 00:49:32.383
بیا
367
00:49:36.804 --> 00:49:37.805
بیا
368
00:49:38.264 --> 00:49:39.766
بیا. بیا
369
00:49:49.859 --> 00:49:50.860
بیا. بیا
370
00:49:55.448 --> 00:49:56.449
بیا
371
00:50:07.293 --> 00:50:08.878
ما رو تشویق می کرد که بپریم
372
00:50:09.337 --> 00:50:11.756
«.بهمون می گفت: «بپر، بپر
373
00:50:12.965 --> 00:50:16.010
اون موقع بود که فهمیدم
چرا بهش می گفتیم پسرِ قرمز
374
00:50:16.094 --> 00:50:18.679
چون سر تا پاش خون بود
375
00:50:21.682 --> 00:50:25.144
پس حس کردم که تو شرایط غیرممکنی هستم
376
00:50:25.228 --> 00:50:28.272
که خانواده م رو آوردم تو این خونه
377
00:50:28.356 --> 00:50:30.149
،و الآن اینجا گیر افتادیم
378
00:50:30.566 --> 00:50:35.112
چون در شرایطی نبودیم که بتونیم
از اونجا بریم و از پس هزینه های
379
00:50:35.655 --> 00:50:37.198
خونه بر بیاییم
380
00:50:38.574 --> 00:50:42.161
...فقط یادمه که یه شب
381
00:51:36.924 --> 00:51:37.967
!بس کن
382
00:51:38.259 --> 00:51:39.260
!کافیه
383
00:51:41.846 --> 00:51:42.680
!وای
384
00:51:42.763 --> 00:51:44.098
ممکن بود اون رو بکشی
385
00:51:47.184 --> 00:51:50.104
دختر کوچولوئه وادارم کرد اون کار رو بکنم -
تو چیزی نگفتی؟ -
386
00:51:50.187 --> 00:51:52.356
«گفتم: «چرا داری باهام دعوا می کنی؟
387
00:51:52.398 --> 00:51:55.443
چیزی جز تاریکی و ظلمت حس نمی کردم
388
00:51:55.526 --> 00:52:00.156
اصلاً احساس پشیمانی و ندامت نداشتم
389
00:52:01.490 --> 00:52:02.700
ولی اون خودم نبودم
390
00:52:03.326 --> 00:52:05.578
اما یادمه که درنهایت رفتیم بیرون
391
00:52:05.786 --> 00:52:07.872
،و تا رفتم بیرون
392
00:52:09.874 --> 00:52:11.459
نور و روشنایی رو حس کردم
393
00:52:14.295 --> 00:52:16.672
.یادمه که گفتی باید از اون خونه بریم بیرون
394
00:52:16.714 --> 00:52:17.923
.باید همین حالا بریم
395
00:52:25.014 --> 00:52:26.432
،آخرش از اونجا رفتیم بیرون
396
00:52:27.475 --> 00:52:31.354
و هرگز به عقب نگاه نکردیم و به اونجا برنگشتیم
397
00:52:32.146 --> 00:52:35.107
تجربیاتی که شماها ازش می گین
398
00:52:36.108 --> 00:52:37.985
...من ازش هیچ اطلاعی نداشتم
399
00:52:39.779 --> 00:52:44.075
اما برام مُسجل می کنه دیوونه نیستم
400
00:52:44.158 --> 00:52:46.827
،چون اگه من دیوونه ام
،پس همه ی شماها هم دیوونه اید
401
00:52:46.911 --> 00:52:49.121
اما همه مون به شکل متفاوتی همین رو تجربه کردیم
402
00:52:51.665 --> 00:52:52.958
بعد از این که از اون خونه اومدیم بیرون،
403
00:52:53.459 --> 00:52:57.129
مامان آلزایمر گرفت
404
00:52:57.213 --> 00:53:00.966
دیگه به جایی رسیده بود
که نزدیک های فوتش بود، می دونید
405
00:53:01.050 --> 00:53:02.802
حتی با شرایطی که داشت، وضعش بد و بدتر می شد
406
00:53:02.885 --> 00:53:05.721
پس منم رفتم که ببینمش
407
00:53:05.805 --> 00:53:07.973
،خیلی سخت بود که بخوام دوباره به اون خونه برگردم
408
00:53:08.057 --> 00:53:11.727
اما می خواستم آخرین بار مادرم رو ببینم
409
00:53:11.811 --> 00:53:15.523
:به زبان تاگالوگی گفت
410
00:53:15.856 --> 00:53:17.525
«.خیلی بد شد که اون ها می خوان بگیرنت»
411
00:53:19.777 --> 00:53:21.570
«منم گفتم :«کیا؟
412
00:53:21.654 --> 00:53:23.280
و اون به بالای
413
00:53:24.240 --> 00:53:26.367
پله ها نگاه کرد
414
00:53:26.450 --> 00:53:27.952
«و گفت: «اونا
415
00:53:31.664 --> 00:53:34.250
،مرد قد بلند با لباس و کفش تیره»
416
00:53:34.333 --> 00:53:36.877
«.زن کوچک پیر و دختر کوچولوئه
417
00:53:40.089 --> 00:53:41.674
:منم گفتم
418
00:53:42.091 --> 00:53:45.344
«اون ها؟ از بهشت اومدن؟
419
00:53:45.427 --> 00:53:48.264
«از بالا اومدن یا پایین؟»
420
00:53:49.140 --> 00:53:50.141
«یا از جهنم؟»
421
00:53:51.183 --> 00:53:56.105
و با چهره ای خشک و بی تفاوت، مستقیم بهم نگاه کرد و
422
00:53:56.438 --> 00:53:58.440
«.گفت: «از پایین
423
00:53:59.149 --> 00:54:00.150
«.از جهنم»
424
00:54:02.611 --> 00:54:05.364
من زهره ترک شدم
425
00:54:09.201 --> 00:54:14.290
مامان مرد و ما هم هرچه زودتر خونه رو فروختیم
426
00:54:17.668 --> 00:54:23.799
و بعد از امروز دیگه دلم نمی خواد
در مورد تجربیاتمون حرف بزنم
427
00:54:24.758 --> 00:54:26.343
منم با کسی حرف نمی زنم
428
00:54:26.343 --> 00:54:29.805
چون دیگه دلم نمی خواد با مسائل شیطانی ای
429
00:54:29.889 --> 00:54:31.682
که تو خونه داشتیم، سر و کار داشته باشم
430
00:54:31.765 --> 00:54:35.477
وقتی کسی راجع بهش صحبت کنه، یه اتفاقی می افته.
431
00:54:36.145 --> 00:54:39.565
فروش خونه یعنی خاتمه دادن به اون ماجراها