WEBVTT 2 00:01:54.781 --> 00:01:56.241 ‫اسم من برندیه، 3 00:01:56.324 --> 00:02:00.995 ‫و زنی که توی خونه امون، پشت یه دیوار مشترک ‫زندگی می کرد، منو عذاب می داد. 4 00:02:03.790 --> 00:02:07.460 ‫[بر اساس داستانی واقعی] 5 00:02:10.255 --> 00:02:12.757 ‫بزرگ شده هالیوود کالیفرنیا هستم. 6 00:02:13.800 --> 00:02:16.052 ‫هالیوود در اوایل دهه 70... 7 00:02:17.262 --> 00:02:18.805 ‫فرق می کرد. 8 00:02:19.472 --> 00:02:22.642 ‫می شد توی خیابون ها قدم زد. درِ خونه ها باز می موندن. ‫[کریستی؛ دوست برندی] 9 00:02:23.142 --> 00:02:26.062 ‫همه توی حال و هوای «هیپی» بودن. ‫(جنبشی در دهۀ 60 و 70) 10 00:02:26.771 --> 00:02:28.481 ‫مادرم یکسره کار می کرد. 11 00:02:28.564 --> 00:02:32.318 ‫شغل های زیادی داشت، ‫برای همین خیلی وقت ها پیشمون نبود. 12 00:02:33.444 --> 00:02:34.737 ‫واقعاً چاره ای نداشت. 13 00:02:34.821 --> 00:02:37.448 ‫اون یه مادرِ بی شوهر بود. ‫[کوین؛ برادر برندی] 14 00:02:37.532 --> 00:02:40.076 ‫3،2جای مختلف کار می کرد. 15 00:02:40.159 --> 00:02:42.745 ‫و خیلی متعهد بود. 16 00:02:42.829 --> 00:02:44.622 ‫همه کاری برامون می کرد. 17 00:02:44.706 --> 00:02:46.582 ‫سعی می کرد خرجمون رو در بیاره. 18 00:02:46.666 --> 00:02:49.585 ‫در یه خونه 2طبقه دوبلکس زندگی می کردیم، ‫[پنی؛ دختر برندی] 19 00:02:50.086 --> 00:02:55.550 ‫که مال یکی از دوست هاش بود که بهش اجاره داده بود. 20 00:02:55.633 --> 00:02:58.845 ‫خونه ما اون سمت خیابون، ‫جلوی اون خونه بود. 21 00:02:59.929 --> 00:03:01.556 ‫یه جورایی وحشتناک بود. 22 00:03:04.142 --> 00:03:07.437 ‫اون همون خونه ای بود ‫که هیچ کدوم از بچه ها بهش نزدیک نمی شدن... 23 00:03:09.188 --> 00:03:11.816 ‫چون یه پیرزنی توش زندگی می کرد... 24 00:03:11.899 --> 00:03:13.651 ‫و آدم بدجنسی بود. 25 00:04:01.115 --> 00:04:02.533 ‫توی بدنم... 26 00:04:02.617 --> 00:04:04.952 ‫یه لرزِ سرد افتاده بود. 27 00:04:05.578 --> 00:04:08.831 ‫هیچ کدوم از بچه های دیگه ‫نمی خواستن دور و برِ اون خانم باشن. 28 00:04:09.499 --> 00:04:12.293 ‫به مادرم گفتم: «اون بدجنسه». 29 00:04:13.211 --> 00:04:16.214 ‫مادرم فقط گفت: ‫«خب، نرو طرفش.» 30 00:04:16.297 --> 00:04:19.175 ‫«بهش توجه نکن.» ‫«سر راهش قرار نگیر.» 31 00:04:19.258 --> 00:04:20.843 ‫«اون فقط یه پیرزنه.» 32 00:04:20.927 --> 00:04:23.095 ‫فقط گفت: «نرو طرفش.» 33 00:04:23.679 --> 00:04:25.348 ‫ما هم چندین سال... 34 00:04:25.431 --> 00:04:26.432 ‫همین کار رو کردیم. 35 00:04:27.391 --> 00:04:32.605 ‫یه روز، کسانی که صاحبخونه دوبلکسی که ‫ما توش زندگی می کردیم بودن... 36 00:04:33.397 --> 00:04:34.732 ‫می خواستن برگردن. 37 00:04:34.815 --> 00:04:37.109 ‫تمام مدتی که اونجا بودیم، داشتیم پول پس انداز می کردیم. 38 00:04:37.610 --> 00:04:40.530 ‫مامان کم کم رفت دنبالِ اینکه بریم یه جای جدید. 39 00:04:41.155 --> 00:04:44.158 ‫یه روز مدرسه بودم و وقتی اومدم خونه... 40 00:04:44.742 --> 00:04:47.245 ‫دیدم که دارن تمام وسایلمون رو... 41 00:04:47.328 --> 00:04:49.413 ‫از آپارتمان قدیمیمون که اون سمت خیابون بود... 42 00:04:49.497 --> 00:04:50.915 ‫به اون خونه بزرگی می بردن... 43 00:04:50.998 --> 00:04:53.834 ‫که پیرزنه، پشتش زندگی می کرد. 44 00:04:59.048 --> 00:05:01.884 ‫اون موقع هیچ فکری در مورد پیرزنه نمی کردم. 45 00:05:03.135 --> 00:05:05.555 ‫با خودم می گفتم شاید فوت کرده. 46 00:05:07.932 --> 00:05:09.559 ‫برای همین هیجان زده بودم. 47 00:05:09.642 --> 00:05:12.520 ‫چون رفتیم یه خونه جدید ‫و به اندازه هممون جا هست. 48 00:06:03.529 --> 00:06:08.743 ‫یه دیوار بود که خونه پشتی رو از ما جدا می کرد. 49 00:06:10.202 --> 00:06:14.373 ‫موقعی که رفته بودم طبقه بالا، حس و حالم عوض شد. 50 00:06:14.457 --> 00:06:16.584 ‫جوّ اونجا و همه چی تغییر کرد. 51 00:06:58.542 --> 00:07:01.629 ‫فوری دویدم رفتم پیش مامان و لباسش رو کشیدم. 52 00:07:01.712 --> 00:07:03.714 ‫اون گفت: «چی شده؟ چی شده؟» 53 00:07:03.798 --> 00:07:05.758 ‫گفتم: «مامان، نمی تونیم اینجا زندگی کنیم.» 54 00:07:05.841 --> 00:07:09.053 ‫«طبقه بالا، یه چیزی بهم حمله کرد. ‫نمی تونیم اینجا زندگی کنیم.» 55 00:07:09.136 --> 00:07:11.388 ‫گفتش: «چی؟ چی شده؟» 56 00:07:11.472 --> 00:07:12.848 ‫منم براش توضیح دادم. 57 00:07:12.932 --> 00:07:15.684 ‫اونم گفت: ‫«دیگه کاریش نمی شه کرد.» 58 00:07:15.768 --> 00:07:18.813 ‫«تا قرونِ آخرِ پول هام رو دادم ‫که بیایم توی این خونه.» 59 00:07:18.896 --> 00:07:19.897 ‫«پس... 60 00:07:20.397 --> 00:07:21.398 ‫شرمنده.» 61 00:07:22.191 --> 00:07:24.151 ‫نمی دونم اون چی بود، 62 00:07:24.777 --> 00:07:26.612 ‫و نمی خواستم برم تحقیق کنم، 63 00:07:26.695 --> 00:07:28.322 ‫اما یه جای کار می لنگید، 64 00:07:28.405 --> 00:07:30.115 ‫مطمئناً یه جای کار می لنگید. 65 00:07:30.199 --> 00:07:35.037 ‫یادمه خیلی سرِ این موضوع ترسیده بودی ‫و شوکه شده بودی، 66 00:07:35.120 --> 00:07:36.539 ‫و مادر بیچاره... 67 00:07:36.622 --> 00:07:39.041 ‫واقعاً هیچ کاریش نمی تونست بکنه. 68 00:07:39.124 --> 00:07:41.043 ‫- آره. ‫- و از همون روز اول... 69 00:07:41.126 --> 00:07:42.753 ‫- هیچ وقت اون بالا نخوابیدی. ‫- آره. 70 00:07:42.837 --> 00:07:45.339 ‫حتی نمی شد به زور بردت اون بالا. ‫شدنی نبود. 71 00:07:45.422 --> 00:07:48.342 ‫طبقه پایین، کنار مامان خوابیدم. ‫یه جای خوب و امن! 72 00:08:25.671 --> 00:08:28.007 ‫نظرش این بود که می تونیم خونه رو تقدیس کنه. 73 00:08:28.090 --> 00:08:31.552 ‫فکر می کردم می تونیم گوشه های خونه ‫نمک بریزیم و یه پاکسازی انجام بدیم... 74 00:08:31.635 --> 00:08:32.761 ‫تا هیچ مشکلی پیش نیاد. 75 00:09:24.938 --> 00:09:27.608 ‫اون گفت: «دیگه باید درست شده باشه. ‫نباید مشکلی پیش بیاد.» 76 00:09:28.484 --> 00:09:30.652 ‫و یه مدت همه چی روبراه بود. 77 00:09:31.153 --> 00:09:33.113 ‫تا اینکه یه روز... 78 00:09:33.197 --> 00:09:37.910 ‫مامان بهم گفت که برم گیاه ها رو آب بدم. 79 00:10:05.521 --> 00:10:07.856 ‫از خونه من برو بیرون. 80 00:10:18.450 --> 00:10:20.619 ‫فکر می کردم دیگه از اونجا رفته. 81 00:10:21.995 --> 00:10:23.455 ‫صورتش دقیقاً اینجا بود. 82 00:10:24.540 --> 00:10:28.085 ‫دندون هاش رو به هم فشار می داد، ‫منم که هیچ روحی نمی دیدم. 83 00:10:28.168 --> 00:10:30.170 ‫هیچ چیزی توی اون چشم ها نمی دیدم. 84 00:10:30.712 --> 00:10:35.050 ‫و شرارتی که حس می کردم ازش ساطع می شه... 85 00:10:36.426 --> 00:10:38.053 ‫تا اعماق وجودم رو می لرزوند. 86 00:10:38.637 --> 00:10:41.682 ‫این همون حسی بود که قبلاً... 87 00:10:41.765 --> 00:10:43.600 ‫که طبقۀ بالا بهم حمله شد، حس کردم. 88 00:10:45.727 --> 00:10:48.730 ‫تمام چیزهایی که برام تعریف کردی، ‫باور داشتم که برات اتفاق افتادن، 89 00:10:49.314 --> 00:10:51.859 ‫چون صرفاً برای من اتفاق نیفتاده بود... 90 00:10:51.942 --> 00:10:55.320 ‫لزوماً دلیل نمی شه که برای تو اتفاق نیفتاده باشه. 91 00:10:55.404 --> 00:10:57.447 ‫خب... تا اون موقع، 92 00:10:57.531 --> 00:11:02.035 ‫توی اون خونه، ‫برای خودم همچین اتفاقاتی نیفتاده بود. 93 00:12:27.037 --> 00:12:28.538 ‫یه چیزی توی اتاقمه. 94 00:12:28.622 --> 00:12:30.624 ‫باید بریم! 95 00:12:30.707 --> 00:12:31.708 ‫همین حالا! 96 00:12:48.183 --> 00:12:49.893 ‫روی گردنم جا انداخته بود. 97 00:12:50.227 --> 00:12:52.062 ‫در اعماق پوستش... 98 00:12:52.145 --> 00:12:54.481 ‫می شد تا 1هفته بعد، جای کبودیش رو دید. 99 00:12:54.981 --> 00:12:58.985 ‫این اولین باری بود که یه چیزی بهم حمله کرد. 100 00:12:59.486 --> 00:13:03.115 ‫و پشت سر گذاشتنِ همچین واقعه ای... 101 00:13:03.198 --> 00:13:05.283 ‫از اون تجربه هاست که زندگی رو تغییر می ده. 102 00:13:05.325 --> 00:13:08.328 ‫من گفتم: «دیگه نمی رم طبقۀ بالا.» 103 00:13:08.370 --> 00:13:11.206 ‫از اون به بعد، توی اتاق نشیمن ‫روی زمین، روی یه تشک حصیری می خوابیدم. 104 00:13:14.000 --> 00:13:16.920 ‫فکر می کردم همون چیزی که منو گرفت ‫این کار رو باهاش کرده. 105 00:13:17.462 --> 00:13:18.922 ‫به یه نفر دیگه حمله شده بود. 106 00:13:19.005 --> 00:13:20.006 ‫حس بدی داشتم... 107 00:13:20.048 --> 00:13:22.300 ‫ولی در عین حال، حس می کردم حرفم ثابت شده. 108 00:13:22.384 --> 00:13:26.304 ‫همه بجز ریچل، توی اتاق نشیمن می خوابیدن. 109 00:13:26.388 --> 00:13:27.889 ‫اون می گفت: «بیخیال بابا». 110 00:13:27.931 --> 00:13:29.099 ‫از اون جور آدماست... 111 00:13:29.474 --> 00:13:32.394 ‫که میگن: «ولمون کنید با این مزخرفات!» 112 00:13:32.477 --> 00:13:35.272 ‫می گفت: «شماها دارید الکی شلوغش می کنید.» 113 00:14:18.189 --> 00:14:20.442 ‫همه جا پر از خون شده بود ‫و من شروع کردم به جیغ زدن. 114 00:14:21.151 --> 00:14:23.445 ‫هیچ توجیه منطقی ای براش وجود نداشت. 115 00:14:25.739 --> 00:14:28.408 ‫این موضوع منو خیلی ترسوند. 116 00:14:32.037 --> 00:14:33.163 ‫بعدش رفتم طبقۀ پایین. 117 00:14:40.211 --> 00:14:42.172 ‫دیگه اون موقع، همه طبقۀ پایین بودن. 118 00:14:49.804 --> 00:14:53.183 ‫اون موقع داشتم با خودم می گفتم: 119 00:14:53.266 --> 00:14:54.851 ‫«قضیه داره بیخ پیدا می کنه.» 120 00:14:54.934 --> 00:14:59.272 ‫داشت به جایی می رسید ‫که دیگه نمی شد بدونِ اینکه یه اتفاقی بیفته، 121 00:14:59.356 --> 00:15:02.776 ‫توی اون خونه بمونیم. 122 00:15:03.526 --> 00:15:04.986 ‫باید یه کاری می کردیم. 123 00:15:05.070 --> 00:15:06.321 ‫باید یه اتفاقی می افتاد. 124 00:15:09.491 --> 00:15:14.913 ‫همۀ وقایعی که پیش اومده بودن، ‫از اون دیوار مشترک شروع شده بودن. 125 00:15:20.585 --> 00:15:24.005 ‫و یه روز، در رو باز گذاشته بود. 126 00:17:12.572 --> 00:17:13.781 ‫بیا پایین. 127 00:18:05.583 --> 00:18:07.543 ‫برو، برو. 128 00:19:06.644 --> 00:19:07.895 ‫از خونۀ من... 129 00:19:07.979 --> 00:19:09.897 ‫برید بیرون! 130 00:19:35.423 --> 00:19:37.300 ‫برای یه دختر کوچولو، صحنۀ ترسناکی بود. 131 00:19:41.262 --> 00:19:42.388 ‫و... 132 00:19:42.472 --> 00:19:43.473 ‫ببخشید. 133 00:19:46.267 --> 00:19:48.603 ‫داشت هر کاری از دستش برمی اومد می کرد... 134 00:19:49.729 --> 00:19:50.730 ‫تا اذیتمون کنه. 135 00:19:51.814 --> 00:19:53.024 ‫عین این می موند... 136 00:19:54.400 --> 00:19:58.654 ‫که یه شوک وارد بدنم شده ‫و تا نوک انگشت هام رفته، 137 00:19:59.197 --> 00:20:00.615 ‫بدنم داشت جِزجِز می کرد. 138 00:20:01.866 --> 00:20:03.910 ‫ترس محض بهم می گفت: 139 00:20:06.204 --> 00:20:09.207 ‫«تو تنهایی و یه چیزی میاد سراغت.» 140 00:20:11.751 --> 00:20:15.296 ‫به نظرم اون تاریکی رو به سمت خودش می کشوند. 141 00:20:17.131 --> 00:20:18.841 ‫فکر می کردم ساحره باشه. 142 00:20:19.800 --> 00:20:21.010 ‫برای مامان هم تعریف کردم. 143 00:20:22.053 --> 00:20:24.472 ‫اونم گفت: «خب، منطقیه.» 144 00:20:25.139 --> 00:20:26.182 ‫عین اینکه بگه: 145 00:20:27.225 --> 00:20:28.226 ‫«آهان». 146 00:20:28.267 --> 00:20:32.021 ‫فکر کنم اون موقع بود ‫که دیگه دو دوتا چهارتا کرد. 147 00:20:32.104 --> 00:20:34.398 ‫آخرین اتفاق ناخوشایندی که ‫باعث شد جابجا بشیم... 148 00:20:34.440 --> 00:20:37.193 ‫این بود که کشیش اومده بود خونه رو تقدیس کنه 149 00:20:37.276 --> 00:20:39.278 ‫دور خونه چرخید تا تقدیسش کنه. 150 00:20:39.362 --> 00:20:44.075 ‫و وقتی اومد طبقۀ پایین، ‫همه ـمون توی اتاق نشیمون وایستاده بودیم، 151 00:20:44.158 --> 00:20:46.369 ‫و اون به مامانم گفت که... 152 00:20:46.452 --> 00:20:50.206 ‫چیزی که اونجاست، خیلی اهریمنی و قویه. 153 00:20:50.289 --> 00:20:52.917 ‫تا وقتی اون پیرزن، اون پشت باشه... 154 00:20:54.043 --> 00:20:56.587 ‫و این تاریکی رو جذب کنه، 155 00:20:57.213 --> 00:20:59.799 ‫نمیشه قشنگ خونه ای رو پاکسازی کرد... 156 00:21:00.257 --> 00:21:03.511 ‫که توش تاریکی انقدر زیاده. 157 00:21:04.345 --> 00:21:07.139 ‫و پیشنهاد داد جابجا بشیم. 158 00:21:10.434 --> 00:21:12.812 ‫اون دیگه مشوّق اصلی ـمون... 159 00:21:13.688 --> 00:21:14.730 ‫برای رفتن از اونجا بود. 160 00:21:18.401 --> 00:21:20.528 ‫به اندازۀ کافی پول داشتیم و ‫بالاخره جابجا شدیم. 161 00:21:24.824 --> 00:21:25.950 ‫جنگ تموم شده بود. 162 00:21:28.077 --> 00:21:29.787 ‫اون به هدفش رسید. 165 00:30:43.006 --> 00:30:44.466 ‫اسم من برندیه، 166 00:30:44.549 --> 00:30:49.220 ‫و زنی که توی خونه ـمون، پشت یه دیوار مشترک ‫زندگی می کرد، منو عذاب می داد. 167 00:30:52.015 --> 00:30:55.685 ‫[بر اساس داستانی واقعی] 168 00:30:58.480 --> 00:31:00.982 ‫بزرگ شدۀ هالیوودِ کالیفرنیا هستم. 169 00:31:02.025 --> 00:31:04.277 ‫هالیوود در اوایل دهۀ 70... 170 00:31:05.487 --> 00:31:07.030 ‫فرق می کرد. 171 00:31:07.697 --> 00:31:10.867 ‫می شد توی خیابونا قدم زد. ‫درِ خونه ها باز می موندن. ‫[کریستی؛ دوستِ برندی] 172 00:31:11.368 --> 00:31:14.287 ‫همه توی حال و هوای «هیپی» بودن. ‫(جنبشی در دهۀ 60 و 70) 173 00:31:14.996 --> 00:31:16.706 ‫مامانم یکسره کار می کرد. 174 00:31:16.790 --> 00:31:20.543 ‫شغل های زیادی داشت، ‫برای همین خیلی وقتا پیشمون نبود. 175 00:31:21.669 --> 00:31:22.962 ‫واقعاً چاره ای نداشت. 176 00:31:23.046 --> 00:31:25.673 ‫اون یه مادرِ بی شوهر بود. ‫[کوین؛ برادر برندی] 177 00:31:25.757 --> 00:31:28.301 ‫دو سه جای مختلف کار می کرد. 178 00:31:28.384 --> 00:31:30.970 ‫و خیلی متعهد بود. 179 00:31:31.054 --> 00:31:32.847 ‫همه کاری برامون می کرد. 180 00:31:32.931 --> 00:31:34.808 ‫سعی می کرد خرجمون رو در بیاره. 181 00:31:34.891 --> 00:31:37.811 ‫توی یه خونۀ دو طبقۀ دوبلکس زندگی می کردیم، ‫[پنی؛ دختر برندی] 182 00:31:38.311 --> 00:31:43.775 ‫که مال یکی از دوست هاش بود ‫که بهش اجاره داده بود. 183 00:31:43.858 --> 00:31:47.070 ‫خونۀ ما اون طرفِ خیابون، ‫جلوی اون خونه بود. 184 00:31:48.154 --> 00:31:49.781 ‫یه جورایی ترسناک بود. 185 00:31:52.367 --> 00:31:55.662 ‫اون همون خونه ای بود ‫که هیچ کدوم از بچه ها بهش نزدیک نمی شدن... 186 00:31:57.413 --> 00:32:00.041 ‫چون یه پیرزنی توش زندگی می کرد... 187 00:32:00.125 --> 00:32:01.876 ‫و آدم بدجنسی بود. 188 00:32:49.340 --> 00:32:50.758 ‫توی بدنم... 189 00:32:50.842 --> 00:32:53.177 ‫یه لرزِ سرد افتاده بود. 190 00:32:53.803 --> 00:32:57.056 ‫هیچ کدوم از بچه های دیگه ‫نمی خواستن دور و برِ اون خانم باشن. 191 00:32:57.724 --> 00:33:00.518 ‫به مامانم گفتم: «اون بدجنسه». 192 00:33:01.436 --> 00:33:04.439 ‫مامانم فقط گفت: ‫«خب، نرو طرفش.» 193 00:33:04.522 --> 00:33:07.400 ‫«بهش توجه نکن.» ‫«سر راهش قرار نگیر.» 194 00:33:07.483 --> 00:33:09.068 ‫«اون فقط یه پیرزنه.» 195 00:33:09.152 --> 00:33:11.321 ‫فقط گفت: «نرو طرفش.» 196 00:33:11.904 --> 00:33:13.573 ‫ما هم چندین سال... 197 00:33:13.656 --> 00:33:14.657 ‫همین کار رو کردیم. 198 00:33:15.617 --> 00:33:20.830 ‫یه روز، کسایی که صاحب خونۀ دوبلکسی که ‫ما توش زندگی می کردیم بودن... 199 00:33:21.623 --> 00:33:22.957 ‫می خواستن برگردن. 200 00:33:23.041 --> 00:33:25.335 ‫کل اون مدتی که اونجا بودیم ‫داشتیم پول پس انداز می کردیم. 201 00:33:25.835 --> 00:33:28.755 ‫مامان کم کم رفت دنبالِ اینکه ‫بریم یه جای جدید. 202 00:33:29.380 --> 00:33:32.383 ‫یه روز مدرسه بودم و وقتی اومدم خونه... 203 00:33:32.967 --> 00:33:35.470 ‫دیدم که دارن همۀ وسایلمون رو... 204 00:33:35.553 --> 00:33:37.639 ‫از آپارتمان قدیمی ـمون ‫که اونطرفِ خیابون بود... 205 00:33:37.722 --> 00:33:39.140 ‫به اون خونۀ بزرگی می بردن... 206 00:33:39.223 --> 00:33:42.060 ‫که پیرزنه، پشتش زندگی می کرد. 207 00:33:47.273 --> 00:33:50.109 ‫اون موقع هیچ فکری در مورد پیرزنه نمی کردم. 208 00:33:51.361 --> 00:33:53.780 ‫با خودم می گفتم شاید فوت کرده. 209 00:33:56.157 --> 00:33:57.784 ‫برای همین هیجان زده بودم. 210 00:33:57.867 --> 00:34:00.745 ‫چون رفتیم یه خونۀ جدید ‫و به اندازۀ همه ـمون جا هست. 211 00:34:51.754 --> 00:34:56.968 ‫یه دیوار بود که خونۀ پشتی رو ‫از ما جدا می کرد. 212 00:34:58.427 --> 00:35:02.598 ‫موقعی که رفته بودم طبقۀ بالا، ‫حس و حالم عوض شد. 213 00:35:02.682 --> 00:35:04.809 ‫جوّ اونجا و همه چی عوض شد. 214 00:35:46.767 --> 00:35:49.854 ‫سریع دویدم رفتم پیش مامان ‫و لباسش رو کشیدم. 215 00:35:49.937 --> 00:35:51.939 ‫اون گفت: «چی شده؟ چی شده؟» 216 00:35:52.023 --> 00:35:53.983 ‫گفتم: «مامان، نمی تونیم اینجا زندگی کنیم.» 217 00:35:54.066 --> 00:35:57.278 ‫«طبقۀ بالا، یه چیزی بهم حمله کرد. ‫نمی تونیم اینجا زندگی کنیم.» 218 00:35:57.361 --> 00:35:59.614 ‫گفتش: «چی؟ چی شده؟» 219 00:35:59.697 --> 00:36:01.073 ‫منم براش توضیح دادم. 220 00:36:01.157 --> 00:36:03.910 ‫اونم گفت: ‫«دیگه کاریش نمیشه کرد.» 221 00:36:03.993 --> 00:36:07.038 ‫«تا قرونِ آخرِ پولام رو دادم ‫که بیایم توی این خونه.» 222 00:36:07.121 --> 00:36:08.122 ‫«پس... 223 00:36:08.623 --> 00:36:09.624 ‫شرمنده.» 224 00:36:10.416 --> 00:36:12.376 ‫نمی دونم اون چی بود، 225 00:36:13.002 --> 00:36:14.837 ‫و نمی خواستم برم تحقیق کنم، 226 00:36:14.921 --> 00:36:16.547 ‫اما یه جای کار می لنگید، 227 00:36:16.631 --> 00:36:18.341 ‫مطمئناً یه جای کار می لنگید. 228 00:36:18.424 --> 00:36:23.262 ‫یادمه خیلی سرِ این قضیه ترسیده بودی ‫و شوکه شده بودی، 229 00:36:23.346 --> 00:36:24.764 ‫و مادر بیچاره... 230 00:36:24.847 --> 00:36:27.266 ‫واقعاً هیچ کاریش نمی تونست بکنه. 231 00:36:27.350 --> 00:36:29.268 ‫- آره. ‫- و از همون روز اول... 232 00:36:29.352 --> 00:36:30.978 ‫- هیچ وقت اون بالا نخوابیدی. ‫- آره. 233 00:36:31.062 --> 00:36:33.564 ‫حتی نمی شد به زور بردت اون بالا. ‫شدنی نبود. 234 00:36:33.648 --> 00:36:36.567 ‫طبقۀ پایین، کنار مامان خوابیدم. ‫یه جای خوب و امن! 235 00:37:13.896 --> 00:37:16.232 ‫نظرش این بود که می تونیم خونه رو تقدیس کنه. 236 00:37:16.315 --> 00:37:19.777 ‫فکر می کردم می تونیم گوشه های خونه ‫نمک بریزیم و یه پاکسازی انجام بدیم... 237 00:37:19.860 --> 00:37:20.986 ‫تا هیچ مشکلی پیش نیاد. 238 00:38:13.164 --> 00:38:15.833 ‫اون گفت: «دیگه باید درست شده باشه. ‫نباید مشکلی پیش بیاد.» 239 00:38:16.709 --> 00:38:18.878 ‫و یه مدت همه چی روبراه بود. 240 00:38:19.378 --> 00:38:21.338 ‫تا اینکه یک روز... 241 00:38:21.422 --> 00:38:26.135 ‫مامان بهم گفت که برم گیاه ها رو آب بدم. 242 00:38:53.746 --> 00:38:56.081 ‫از خونه من برو بیرون. 243 00:39:06.675 --> 00:39:08.844 ‫فکر می کردم دیگه از اونجا رفته. 244 00:39:10.220 --> 00:39:11.680 ‫صورتش دقیقاً اینجا بود. 245 00:39:12.765 --> 00:39:16.310 ‫دندون هاش رو به هم فشار می داد، ‫منم که هیچ روحی نمی دیدم. 246 00:39:16.393 --> 00:39:18.395 ‫هیچ چیزی توی اون چشم ها نمی دیدم. 247 00:39:18.938 --> 00:39:23.275 ‫و شرارتی که حس می کردم ازش ساطع می شه... 248 00:39:24.652 --> 00:39:26.278 ‫تا اعماق وجودم رو می لرزوند. 249 00:39:26.862 --> 00:39:29.907 ‫این همون حسی بود که قبلاً... 250 00:39:29.990 --> 00:39:31.825 ‫که طبقه بالا بهم حمله شد، حس کردم. 251 00:39:33.953 --> 00:39:36.956 ‫تمام چیزهایی که برام تعریف کردی، ‫باور داشتم که برات اتفاق افتادن، 252 00:39:37.539 --> 00:39:40.084 ‫چون صرفاً برای من اتفاق نیفتاده بود... 253 00:39:40.167 --> 00:39:43.545 ‫لزوماً دلیل نمی شه که برای تو اتفاق نیفتاده باشه. 254 00:39:43.629 --> 00:39:45.673 ‫خب... تا اون موقع، 255 00:39:45.756 --> 00:39:50.260 ‫توی اون خونه، ‫برای خودم همچین اتفاقاتی نیفتاده بود. 256 00:41:15.262 --> 00:41:16.763 ‫یه چیزی توی اتاقمه. 257 00:41:16.847 --> 00:41:18.849 ‫باید بریم! 258 00:41:18.932 --> 00:41:19.933 ‫همین حالا! 259 00:41:36.408 --> 00:41:38.118 ‫روی گردنم جا انداخته بود. 260 00:41:38.452 --> 00:41:40.287 ‫در اعماق پوستش... 261 00:41:40.370 --> 00:41:42.706 ‫می شد تا 1هفته بعد، جای کبودیش رو دید. 262 00:41:43.207 --> 00:41:47.211 ‫این اولین باری بود که یه چیزی بهم حمله کرد. 263 00:41:47.711 --> 00:41:51.340 ‫و پشت سر گذاشتنِ همچین واقعه ای... 264 00:41:51.423 --> 00:41:53.508 ‫از اون تجربه هاست که زندگی رو تغییر می ده. 265 00:41:53.550 --> 00:41:56.553 ‫من گفتم: «دیگه نمی رم طبقه بالا.» 266 00:41:56.595 --> 00:41:59.431 ‫از اون به بعد، توی اتاق نشیمن ‫روی زمین، روی یه تشک حصیری می خوابیدم. 267 00:42:02.226 --> 00:42:05.145 ‫فکر می کردم همون چیزی که منو گرفت ‫این کار رو باهاش کرده. 268 00:42:05.687 --> 00:42:07.147 ‫به یه نفر دیگه حمله شده بود. 269 00:42:07.231 --> 00:42:08.232 ‫حس بدی داشتم... 270 00:42:08.273 --> 00:42:10.525 ‫اما در عین حال، حس می کردم حرفم ثابت شده. 271 00:42:10.609 --> 00:42:14.529 ‫همه به جز ریچل، توی اتاق نشیمن می خوابیدن. 272 00:42:14.613 --> 00:42:16.114 ‫اون می گفت: «بیخیال بابا». 273 00:42:16.156 --> 00:42:17.324 ‫از اون جور آدم هاست... 274 00:42:17.699 --> 00:42:20.619 ‫که می گن: «ولمون کنید با این چرندیات!» 275 00:42:20.702 --> 00:42:23.497 ‫می گفت: «شماها دارید بیخودی شلوغش می کنید.» 276 00:43:09.543 --> 00:43:11.795 ‫همه جا پر از خون شده بود و من شروع کردم به جیغ زدن. 277 00:43:12.504 --> 00:43:14.798 ‫هیچ توجیه منطقی ای براش وجود نداشت. 278 00:43:17.092 --> 00:43:19.761 ‫این جریان منو خیلی ترسوند. 279 00:43:23.390 --> 00:43:24.516 ‫بعدش رفتم طبقه پایین. 280 00:43:31.565 --> 00:43:33.525 ‫دیگه اون موقع، همه طبقه پایین بودن. 281 00:43:41.158 --> 00:43:44.536 ‫اون موقع داشتم با خودم می گفتم: 282 00:43:44.619 --> 00:43:46.204 ‫«موضوع داره بیخ پیدا می کنه.» 283 00:43:46.288 --> 00:43:50.625 ‫داشت به جایی می رسید ‫که دیگه نمی شد بدونِ اینکه یه اتفاقی بیفته، 284 00:43:50.709 --> 00:43:54.129 ‫توی اون خونه بمونیم. 285 00:43:54.880 --> 00:43:56.339 ‫باید یه کاری می کردیم. 286 00:43:56.423 --> 00:43:57.674 ‫باید یه اتفاقی می افتاد. 287 00:44:00.844 --> 00:44:06.266 ‫تمام رویدادهایی که پیش اومده بودن، ‫از اون دیوار مشترک آغاز شده بودن. 288 00:44:11.938 --> 00:44:15.358 ‫و یه روز، در رو باز گذاشته بود. 289 00:46:03.925 --> 00:46:05.135 ‫بیا پایین. 290 00:46:56.936 --> 00:46:58.897 ‫برو، برو. 291 00:47:57.997 --> 00:47:59.249 ‫از خونه من... 292 00:47:59.332 --> 00:48:01.251 ‫برید بیرون! 293 00:48:26.776 --> 00:48:28.653 ‫برای یه دختر کوچولو، صحنه وحشتناکی بود. 294 00:48:32.615 --> 00:48:33.741 ‫و... 295 00:48:33.825 --> 00:48:34.826 ‫ببخشید. 296 00:48:37.620 --> 00:48:39.956 ‫داشت هر کاری از دستش برمی اومد می کرد... 297 00:48:41.082 --> 00:48:42.083 ‫تا اذیتمون کنه. 298 00:48:43.167 --> 00:48:44.377 ‫عین این می موند... 299 00:48:45.753 --> 00:48:50.008 ‫که یه شوک وارد بدنم شده و تا نوک انگشت هام رفته، 300 00:48:50.550 --> 00:48:51.968 ‫بدنم داشت جِزجِز می کرد. 301 00:48:53.219 --> 00:48:55.263 ‫وحشت محض بهم می گفت: 302 00:48:57.557 --> 00:49:00.560 ‫«تو تنهایی و یه چیزی میاد سراغت.» 303 00:49:03.104 --> 00:49:06.649 ‫به نظرم اون تاریکی رو به طرف خودش می کشوند. 304 00:49:08.484 --> 00:49:10.194 ‫گمون می کردم ساحره باشه. 305 00:49:11.154 --> 00:49:12.363 ‫برای مامان هم تعریف کردم. 306 00:49:13.406 --> 00:49:15.825 ‫اونم گفت: «خب، منطقیه.» 307 00:49:16.492 --> 00:49:17.535 ‫مثل اینکه بگه: 308 00:49:18.578 --> 00:49:19.579 ‫«آهان». 309 00:49:19.620 --> 00:49:23.374 ‫فکر کنم اون موقع بود ‫که دیگه 2،2تا 4تا کرد. 310 00:49:23.458 --> 00:49:25.752 ‫آخرین اتفاق ناخوشایندی که باعث شد جابجا بشیم... 311 00:49:25.793 --> 00:49:28.546 ‫این بود که کشیش اومده بود خونه رو تقدیس کنه 312 00:49:28.629 --> 00:49:30.631 ‫دور خونه چرخید تا تقدیسش کنه. 313 00:49:30.715 --> 00:49:35.428 ‫و وقتی اومد طبقه پایین، ‫هممون توی اتاق نشیمون وایستاده بودیم، 314 00:49:35.511 --> 00:49:37.722 ‫و اون به مادرم گفت که... 315 00:49:37.805 --> 00:49:41.559 ‫چیزی که اونجاست، خیلی اهریمنی و قویه. 316 00:49:41.642 --> 00:49:44.270 ‫تا وقتی اون پیرزن، اون پشت باشه... 317 00:49:45.396 --> 00:49:47.940 ‫و این تاریکی رو جذب کنه، 318 00:49:48.566 --> 00:49:51.152 ‫نمی شه قشنگ خونه ای رو پاکسازی کرد... 319 00:49:51.611 --> 00:49:54.864 ‫که توش تاریکی انقدر زیاده. 320 00:49:55.698 --> 00:49:58.493 ‫و پیشنهاد داد جابجا بشیم. 321 00:50:01.788 --> 00:50:04.165 ‫اون دیگه مشوق اصلیمون... 322 00:50:05.041 --> 00:50:06.084 ‫برای رفتن از اونجا بود. 323 00:50:09.754 --> 00:50:11.881 ‫به قدر کافی پول داشتیم و بالآخره جابجا شدیم. 324 00:50:16.177 --> 00:50:17.303 ‫جنگ تموم شده بود. 325 00:50:19.430 --> 00:50:21.140 ‫اون به هدفش رسید.