WEBVTT 1 00:01:20.205 --> 00:01:21.456 ‫اسم من آلیشاست، 2 00:01:21.539 --> 00:01:25.418 ‫و یه جونور توی خونه امون ‫من و خانواده ام رو عذاب می داد. 3 00:01:27.670 --> 00:01:32.258 ‫[بر اساس داستانی واقعی] 4 00:01:35.803 --> 00:01:38.139 ‫بزرگ شدۀ گاردن گرووِ کالیفرنیا بودم. 5 00:01:38.223 --> 00:01:40.683 ‫خیلی ساکته، همسایه ها همدیگه رو می شناسن. 6 00:01:40.767 --> 00:01:42.810 ‫شهر کوچیک خوبی بود. 7 00:01:44.354 --> 00:01:46.189 ‫دوران کودکی خیلی سخت بود. 8 00:01:47.023 --> 00:01:50.026 ‫مادرم تازه طلاق گرفته بود و فقط خودم بودم و... 9 00:01:50.610 --> 00:01:52.237 ‫اندرو، برادرم! ‫[اندرو؛ برادر آلیشا] 10 00:01:52.570 --> 00:01:55.365 ‫یه مدتی توی یه خونه سیار زندگی می کردیم. ‫[لیسا؛ مادر آلیشا] 11 00:01:59.577 --> 00:02:00.995 ‫خیلی به هم سن و سال هام... 12 00:02:01.079 --> 00:02:04.082 ‫غبطه می خوردم و یه کم حسودیم می شد. 13 00:02:05.833 --> 00:02:07.794 ‫هیچ کس توی یه خونه سیار زندگی نمی کرد و... 14 00:02:07.877 --> 00:02:10.463 ‫برای خودشون مهمونی های لب استخر ‫و کباب پزون می گرفتن. 15 00:02:12.507 --> 00:02:13.883 ‫یه کم خجالت می کشیدم. 16 00:02:23.142 --> 00:02:24.769 ‫همیشه بهم زور می گفتن. 17 00:02:24.769 --> 00:02:26.896 ‫یه خرده اضافه وزن داشتم و قدم کوتاه بود، 18 00:02:26.980 --> 00:02:28.523 ‫و خیلی هم خوشگل نبودم. 19 00:02:31.651 --> 00:02:34.570 ‫برای همین، زندگی کردن توی خونه سیار کار رو بدتر کرد. 20 00:02:35.363 --> 00:02:37.240 ‫زندگی اجتماعیم خیلی بد بود. 21 00:02:41.995 --> 00:02:43.246 ‫اما بعدش اوضاع عوض شد. 22 00:02:44.664 --> 00:02:46.207 ‫مادرم آرایشگره... 23 00:02:46.249 --> 00:02:48.876 ‫و فرصت این رو داشت که توی یه سالن جدید کار کنه ‫[استیون؛ شوهرِ آلیشا] 24 00:02:48.960 --> 00:02:52.338 ‫اون موقع بود که فهمید دیگه حالا ‫بهترین موقعیت برای پیدا کردنِ یه خونه.... 25 00:02:52.380 --> 00:02:54.966 ‫برای خودمون و بچه های نوجوونه. ‫[جی سی؛ متخصص فعالیت های روحانی] 26 00:02:54.966 --> 00:02:57.468 ‫مشتری های بیشتری داشتم ‫و پول بیشتری داشت در می اومد. 27 00:02:58.052 --> 00:03:00.722 ‫و خوشبختانه یه تابلوی «برای اجاره» پیدا کردم... 28 00:03:00.805 --> 00:03:02.849 ‫و در مورد اون خونه تحقیق کردم، 29 00:03:02.932 --> 00:03:04.434 ‫و به به. 30 00:03:04.517 --> 00:03:05.601 ‫مثل یه رویا می موند. 31 00:03:49.729 --> 00:03:51.272 ‫آلیشا، بیا. 32 00:03:58.404 --> 00:04:01.157 ‫یادمه یه چند نفر رو دیدم. 33 00:04:01.991 --> 00:04:05.912 ‫به نظر می اومد یه مشکلی داشتن ‫و نمی خواستن ما بریم اونجا. 34 00:04:05.995 --> 00:04:08.039 ‫انگار خیلی عصبانی و ناراحت بودن. 35 00:04:08.831 --> 00:04:12.543 ‫اما به این قضیه توجه نکردم و تو این فکر ‫بودم که خیلی ذوق زده ام که اومدم اینجا. 36 00:04:19.258 --> 00:04:20.510 ‫اندرو، بیا... 37 00:04:21.928 --> 00:04:23.596 ‫- اون می شه اتاق تو. ‫- باشه. 38 00:04:25.056 --> 00:04:25.890 ‫بریم. 39 00:04:49.205 --> 00:04:50.206 ‫بچه ها! 40 00:05:29.370 --> 00:05:30.371 ‫مامان؟ 41 00:05:31.455 --> 00:05:32.581 ‫چیزی نیست. 42 00:05:34.792 --> 00:05:36.711 ‫چیزی نیست. فقط... برید. 43 00:05:42.842 --> 00:05:44.969 ‫اون صلیب، تقدیس شده بود، 44 00:05:45.052 --> 00:05:48.514 ‫پس خیلی ارزش داشت، ‫اما تیکه تیکه شد و از هم پاشید. 45 00:05:50.182 --> 00:05:52.560 ‫شوکه شده بودیم ‫اما فکر می کردیم که شاید... 46 00:05:52.643 --> 00:05:55.688 ‫یه بادی اومده انداختش پایین ‫یا شاید یه چیزی تو این مایه ها. 47 00:05:55.771 --> 00:05:57.690 ‫شاید زیرش صاف نبوده یا یه چیزی تو این مایه ها. 48 00:05:57.773 --> 00:06:01.444 ‫آره، هیچ توضیحی براش وجود نداشت. ‫یه جورایی عجیب بود. 49 00:06:02.111 --> 00:06:06.198 ‫بعدش چند روز بعد از اینکه اومدیم مستقر شدیم ‫رفتم حیاط پشتی. 50 00:07:17.436 --> 00:07:21.023 ‫اشیاء خیلی عجیبی رو توی حیاط پشتی پیدا کردم 51 00:07:21.106 --> 00:07:23.108 ‫نمی دونستم چرا اما... 52 00:07:23.192 --> 00:07:27.488 ‫یه حس وحشتناکی داشتم که یه چیزی... ‫اینجا یه مشکلی هست. 53 00:07:29.448 --> 00:07:31.575 ‫یه بار دیگه، به این موضوع توجهی نکردم. 54 00:07:32.451 --> 00:07:34.870 ‫اولین روزِ سال آخر دبیرستانم بود. 55 00:07:35.412 --> 00:07:38.666 ‫پس یادمه که توی اولین روز مدرسه ‫داشتم آماده می شدم و هیجان زده بودم. 56 00:08:48.444 --> 00:08:49.278 ‫نه! 57 00:09:01.457 --> 00:09:02.458 ‫مامان؟ 58 00:09:15.804 --> 00:09:16.805 ‫مامان! 59 00:09:20.642 --> 00:09:21.769 ‫مامان! 60 00:09:26.940 --> 00:09:28.692 ‫وای خدا! 61 00:10:06.313 --> 00:10:07.981 ‫مامان؟ 62 00:10:22.079 --> 00:10:23.705 ‫مامان! مامان! 63 00:10:25.707 --> 00:10:26.708 ‫وای... 64 00:10:27.543 --> 00:10:28.544 ‫مامان! مامان! 65 00:10:34.091 --> 00:10:39.054 ‫عین این می موند که ‫از یه ساختمون 5طبقه بپری پایین... 66 00:10:39.137 --> 00:10:41.849 ‫و هر دو پاهات رو خرد و خاکشیر کنی. 67 00:10:41.932 --> 00:10:43.851 ‫خیلی غیرقابل توصیف بود. 68 00:10:44.852 --> 00:10:49.106 ‫داشت جیغ می زد و می گفت: ‫«یه نفر منو بلند کرد و هلم داد.» 69 00:10:49.189 --> 00:10:52.317 ‫«یه نفر هلم داد. یه نفر از جام بلندم کرد و هلم دادم.» 70 00:10:53.402 --> 00:10:55.112 ‫با خودم گفتم، اون یه گربه نیست. 71 00:10:56.154 --> 00:10:57.948 ‫جزئیاتش فرق می کرد. 72 00:10:58.031 --> 00:11:00.075 ‫دندونِ نیش داشت، دنده هاش دیده می شد. 73 00:11:00.868 --> 00:11:02.536 ‫چشم هاش... 74 00:11:02.619 --> 00:11:05.497 ‫صاف به چشم های من نگاه می کردن. 75 00:11:06.915 --> 00:11:09.585 ‫هیچ وقت همچین حیوونی ندیده بودم. 76 00:11:10.711 --> 00:11:13.714 ‫بعدش فوراً با مادرم رفتم بیمارستان. 77 00:11:13.797 --> 00:11:19.428 ‫و اولین چیزی که گفتی این بود که: ‫«برو خونه و از شر اون جونور خلاص شو.» 78 00:12:09.436 --> 00:12:13.190 ‫وقتی چراغ ها رو روشن کردم دیدم اون جونور دیگه نیستش. 79 00:12:15.609 --> 00:12:17.527 ‫مادرم از بیمارستان اومد خونه. 80 00:12:17.611 --> 00:12:21.323 ‫گذاشتیمت توی تخت ‫و قرار بود اونجا دوران نقاهتت رو بگذرونی. 81 00:12:32.167 --> 00:12:35.754 ‫فقط یادمه اومدم خونه و دیدم که مامان ‫هر دو پاهاش رو گچ بسته، 82 00:12:35.837 --> 00:12:38.757 ‫و با خودم فکر می کردم: ‫«وای، واقعاً همچین اتفاقی افتاده؟» 83 00:12:38.840 --> 00:12:41.343 ‫یعنی هیچ وقت کسی رو ندیده بودم ‫که 2تا پای شکسته داشته باشه... 84 00:12:41.426 --> 00:12:43.845 ‫و جفت پاهاش رو کامل گچ گرفته باشه. 85 00:12:43.929 --> 00:12:45.514 ‫به نظرم باورنکردنی می اومد. 86 00:12:45.597 --> 00:12:48.975 ‫در اون لحظه که مادرم مجروح بود... 87 00:12:49.768 --> 00:12:52.104 ‫توی خونه، خیلی آسیب پذیر بودیم. 88 00:13:11.706 --> 00:13:12.999 ‫مامان؟ 89 00:13:14.626 --> 00:13:15.627 ‫مامان! 90 00:13:16.419 --> 00:13:17.712 ‫اندرو؟ 91 00:13:18.213 --> 00:13:19.923 ‫مامان! 92 00:13:21.299 --> 00:13:23.135 ‫مامان! 93 00:14:30.035 --> 00:14:31.036 ‫مامان! 94 00:14:42.631 --> 00:14:44.382 ‫آلیشا؟ 95 00:14:52.390 --> 00:14:54.309 ‫مامان؟ 96 00:14:54.851 --> 00:14:55.852 ‫مامان! 97 00:14:58.271 --> 00:14:59.439 ‫مامان؟ 98 00:15:21.127 --> 00:15:22.128 ‫مامان! 99 00:15:41.272 --> 00:15:42.107 ‫یه... 100 00:15:42.190 --> 00:15:44.567 ‫یه اهریمن... 101 00:15:45.360 --> 00:15:47.529 ‫توی اتاقمه. 102 00:15:54.160 --> 00:15:57.205 ‫گفتی: «یه اهریمن توی اتاقمه.» 103 00:15:58.998 --> 00:16:01.918 ‫مادرم دمای بدنم رو گرفت و روی 42 درجه بود. 104 00:16:03.711 --> 00:16:05.839 ‫بعدش متوجه شدم که دست هام و بازوهام... 105 00:16:05.839 --> 00:16:09.634 ‫شروع به شکل دادنِ یه سری برجستگی های خیلی بزرگ و قرمز کردن. 106 00:16:09.717 --> 00:16:12.178 ‫عین این می موند که همه جای پوستم جای سوختگی بود. 107 00:16:13.304 --> 00:16:15.390 ‫با ماشین منو بردن اتاق اورژانس. 108 00:16:15.473 --> 00:16:18.726 ‫دکترها لباس ضد مواد خطرناک ‫و ماسک های اکسیژن پوشیده بودن. 109 00:16:18.810 --> 00:16:22.814 ‫و جوری باهام رفتار می کردن که انگار قرنطینه شده بودم. 110 00:16:24.149 --> 00:16:26.985 ‫و تصمیم گرفتن که توی یه وان آب یخ قرارم بدن. 111 00:17:07.025 --> 00:17:10.445 ‫موهام مشت مشت داشتن می ریختن. 112 00:17:11.863 --> 00:17:16.910 ‫جوش های روی دست هام بیشتر شدن ‫و تا کمر و پاهام اومدن. 113 00:17:16.993 --> 00:17:21.414 ‫عصب بینایی چشم چپم ‫به خاطر دمای بدنم کاملاً تحلیل رفت، 114 00:17:21.497 --> 00:17:24.584 ‫و 1ماه چشم چپم کور بود. 115 00:17:27.629 --> 00:17:29.380 ‫واقعاً خیلی وحشتناک بود. 116 00:17:29.464 --> 00:17:32.050 ‫انگار صاف جلوی چشمام داشتی می مردی. 117 00:17:36.262 --> 00:17:38.348 ‫منو یاد یه طاعونِ انجیلی انداخت، 118 00:17:38.431 --> 00:17:42.435 ‫همین طور داشتی لاغرتر و لاغرتر و ‫نحیف تر و رنگ پریده تر می شدی. 119 00:17:42.518 --> 00:17:44.562 ‫و واقعاً هیچ توجیهی وجود نداشت، 120 00:17:44.646 --> 00:17:48.316 ‫تا اینکه بالآخره فهمیدن چه مشکلی داشتی. 121 00:17:49.901 --> 00:17:54.989 ‫به یه زنه از مرکز کنترل بیماری ‫زنگ زدن تا از شیکاگو با هواپیما بیاد. 122 00:17:55.073 --> 00:17:56.741 ‫اون چند تا تست گرفت. 123 00:17:56.824 --> 00:17:57.825 ‫ازم پرسید... 124 00:17:58.159 --> 00:18:00.995 ‫«این چند وقت اخیر، آفریقا رفتی؟» 125 00:18:01.996 --> 00:18:04.582 ‫«آخه تب تیفوس داری». 126 00:18:07.460 --> 00:18:12.256 ‫دکتر خیلی سوپرایز شد و گفت این محاله، 127 00:18:12.340 --> 00:18:17.303 ‫چون از دهه 1920 میلادی هیچ موردی از تب تیفوس... 128 00:18:17.887 --> 00:18:19.222 ‫توی آمریکا نداشتیم. 129 00:18:19.305 --> 00:18:21.474 ‫کمیاب ترین گونه تب تیفوس. 130 00:18:21.557 --> 00:18:24.435 ‫هیچ وقت توی منطقۀ ما دیده نشده بود. 131 00:18:24.519 --> 00:18:27.689 ‫مادرم به این نتیجه رسید که دیگه حالا وقتشه تا... 132 00:18:27.772 --> 00:18:30.566 ‫واقعاً دنبال استخدام کردنِ یه متخصص بگردیم، 133 00:18:30.650 --> 00:18:32.026 ‫کسی که کارش... 134 00:18:32.110 --> 00:18:34.612 ‫خلاص شدن از شر موجودات اهریمنی داخل خونه ـست. 135 00:18:35.446 --> 00:18:38.866 ‫با یکی از دوستام حرف زدم ‫و اون جی سی رو بهم معرفی کرد. 136 00:18:39.367 --> 00:18:41.119 ‫من یه متخصص مسائل «شامانی» هستم. 137 00:18:41.202 --> 00:18:45.498 ‫استاد «مؤسسه مطالعات شامانی» ‫توی «سن دیگو» هستم. 138 00:18:45.957 --> 00:18:48.918 ‫خیلی به انرژی حساسم. 139 00:18:49.001 --> 00:18:51.379 ‫این توانایی مادرزادی رو داشتم... 140 00:18:51.462 --> 00:18:54.382 ‫که با کمک کننده های الهی در ارتباط باشم. 141 00:18:54.966 --> 00:18:56.634 ‫رفتم توی خونه و... 142 00:18:57.343 --> 00:19:00.847 ‫کم کم متوجه انرژی منفی ای که اونجا بود شدم. 143 00:21:51.892 --> 00:21:52.893 ‫اوهوم. 144 00:21:55.354 --> 00:21:57.148 ‫حالا دیگه یه جورایی برام مبهمه. 145 00:21:58.649 --> 00:22:01.694 ‫این جونور داشت مقابله به مثل می کرد. ‫نمی خواست بره. 146 00:22:02.278 --> 00:22:04.739 ‫وضعیت خیلی حساسی بود... 147 00:22:04.822 --> 00:22:10.619 ‫و کلی ازم انرژی گرفت ‫تا تونستم این موجود رو از خونه بیرون کنم. 148 00:22:11.287 --> 00:22:12.288 ‫عجب! 149 00:22:12.371 --> 00:22:17.626 ‫بعد از اینکه جی سی، اون موجود منفی رو از خونه بیرون کرد... 150 00:22:17.710 --> 00:22:19.044 ‫حالم داشت بهتر می شد. 151 00:22:19.628 --> 00:22:21.839 ‫باورم نمی شد که واقعیه. ‫فقط... 152 00:22:21.922 --> 00:22:22.965 ‫حس می کردم... 153 00:22:23.048 --> 00:22:24.717 ‫تمام مشکلاتم از بین رفته. 154 00:22:26.051 --> 00:22:27.178 ‫دکترها گفتن: 155 00:22:27.261 --> 00:22:30.514 ‫«خیلی خب، تبت اون قدری اومده پایین که بتونی بری خونه.» 156 00:22:33.517 --> 00:22:35.519 ‫خونه یه حس کاملاً متفاوتی پیدا کرده بود. 157 00:22:35.603 --> 00:22:36.645 ‫یوهو! 158 00:22:37.730 --> 00:22:40.691 ‫برای اولین بار، تونستم چند تا مهمونی بگیرم... 159 00:22:40.774 --> 00:22:44.945 ‫دقیقاً همون طور که از اولش می خواستم، ‫و از سال آخر دبیرستانم لذت بردم. 160 00:22:45.905 --> 00:22:47.406 ‫اون کابوس دیگه تموم شده بود.